29 Dec 2010

مژده از حکم ِ شریعت همه گشتیم آزاد



از زمانی که خدا خلقتِ ما کرد آغاز/  در زمانی که بشر خورد از آن میوۀ آز
تا زمانی که زمان بر سر ِ خود گردد باز/  بوده و بود و بُوَد روح ِ خدا هستی ساز
نام ِ او نام ِ خدا اول تورات، عیان/  خالق ارض و سما منشأ ِ ایجادِ زمان
روح ِ او بود که در اول پیدایش بود/ آیۀ دوم ِ حق، مظهر ِ آرامش بود
آیۀ سوم ِ ایزد، سخن ِ پاکِ خدا/  نمک و نور ِ جهان، نام عظیمش عیسی
روح ِ پاکی که جهان را ز ازل پاییده/  نور ِ او هر دم و هرجا به بشر تابیده
گر نبُد دست خدا روح  ِ مسیحا به میان/ محو می کرد نخستین گنه آدم ز جهان
هر زمان و همه جا روح خدا با ما بود/ هر زمان، شکلی و هر جا به رخی چهره نمود
نام ِ او بُد که چو در باغ ِ عَدَن می گردید/  گفت با آدم و حوّا ز چه شرمنده شدید؟
اینچنین داد ز نو فرصتِ هستی به بشر/  پسر ِ پاکِ خدا واسطۀ ما و پدر
گر چه طغیان ِ گنه کرد زمین، محبس ِ ما/ باز شد راهِ نجات از رهِ خون ِ عیسی
با گنه کور شد آدم، لیک پشت اندر پشت/  ای بسا کوردلی بُد که برادر را کشت
کور گشتیم ز طغیانِ گنه مادرزاد/  زندگی، شادی انسان، همه گی رفت به باد
باد گشتیم و چو بادی چندی چرخیدیم/  در همه عمر به جز زوزۀ خود نشنیدیم
ای خوشا دستِ مسیحا که زمان داد به ما/ تا ز آثار گنه دور بگردیم و رها
ای بسا نور و نوایی که فرستاد خدا/  کور و کر از برکت ها همه ماندیم جدا
حس نکردیم ز دریای گنه، طوفان را/  خنده زد لب هامان کشتی و کشتی بان را
ناخدا رفت و در امواج ِ گنه انسان مُرد/  مگر آن آدم و حیوان که به کشتی ره بُرد
چو ز توفان بگذشتند و بلا پایان یافت/  هر کسی پس به سوی زندگی خود بشتافت
در زمین ساخت چو هر کس به خوشی خانۀ خویش/  نو شد اندر سر ِ او وسوسه های کم و بیش
باز آغاز ِ گنه کرد و ز دنیا بت ساخت/  از خدا بود ولی نام ِ خدا را نشناخت
باز هم دستِ مسیحا به بشر فرصت داد/  که ز آیین ِ بُتان یکسره گردند آزاد
پس نظر کرد خدا روی زمین از سر ِ مِهر/  تا که یک مردِ خدا یابد و بنماید چهر
تا ز بابِل، مردی صوتِ مسیحا بشنید/  بین ِ بت ها و خدا، راهِ خدا را بگزید
کوچ کرد از وطن آوارۀ کشورها شد/  پس به فرمان ِ خدا جدّ ِ پیمبرها شد
وعدۀ کشور ِ موعود به او داد خدا/  تا که قومش ز بت و بتکده باشند جدا
هم از او نسل ِ رسولان و شهان شد آغاز/  همه مشتاق و کمر بستۀ ایزد به نماز
گرچه با نام ِ خدا قوم ِ خدا شد آزاد/  با گنه، شادی و آزادی ِ او شد بر باد
قوم حق بندۀ بت ها شد و حق را نشناخت/ باز طغیان به خدا کرد و ز دنیا بت ساخت
باز هم عصر اسارت به جهان شد آغاز/  چو ز نادانی ِ خود، نوع ِ بشر شد بُت ساز
پر شد آفاق ِ جهان، رسم و ره و دین ِ بتان/  پس زمین بتکده ای گشت به پهنای جهان
شد مسلّم که بشر تا به جهان بت ساز است/  در ِ دین سازی و ملّابازی هم باز است
پس ازین روی، شریعت واجب شد به جهان/  که ز ادیان ِ بتان دور نماید انسان
لیک یک تن به جهان عادل و حق جوی نبود/ رهبران بندۀ بت ها و رسولان پی ِ سود
در همه قوم ِ خدا مردِ خدا بُد نایاب/  بچه ها نذر ِ بتان و پدران مست و خراب
نسل آدم همه گی بندۀ فرعون ِ جهان/  گوسفندان همه گی منتظر ِ ساز ِ شبان
تا که پیغمبری از مصر به امداد شتافت/  قوم را خواند و به نیروی خدا نیل شکافت
تا سر کوه به دیدار خداوند دوید/ آمد و واضع ِاحکام ِ شریعت گردید
بست آن گه به بشر دستِ خدا عهدِ قدیم/ که بُوَد شاهدِ آن دیدۀ موسای کلیم
چو بیاورد نبی نامۀ ده فرمان را/  پس از آن داد خدا وعده به او کنعان را
قوم را تا به لب ِ کشور ِ موعود ببُرد/  مُرد و احکام شریعت به خلائق بسپرد
قوم، با حکم ِ شریعت چو عمل می کردند/  سَروَری بر سر ِ شاهان ملل می کردند
لیک با دوری از احکام شریعت، در جنگ/  قوم، مغلوب ِ عدو می شد با سستی و ننگ
چه نبی ها چه شهانی که به سکّانداری/  رهبر ِ قوم شدند از سر ِ ایمانداری
قوم را طبق شریعت به خدا می خواندند/  قوم، گه نزدِ حق و گاه جدا می ماندند
اینچنین بعضی از انسان ها را بود نجات/  بعضی از آن ها اندر گنه و بی برکات
چو نَبُد دست مسیحا ز کَرَم بر سرشان/  می گسستی ز جفا تیغ ِ گنه، پیکرشان
گرچه احکام شریعت به بشر واجب شد/ در زمان شد چو حجابی و به حق، حاجب شد
کم کَمَک نقص ِ شریعت به رسولان شد فاش/  بهر ِ تکمیل ِ شریعت همه کردند تلاش
در نهایت همه را روح ِ خدا شد رهبر/  که نیاید به رسولان ز شریعت، بهتر
گوش ِ خود گرچه سپردند رسولان به خدا/ چو شنیدند نوشتند و بمانده است به جا
لیک انسان اگر از هر نظری کامل بود/ بعدِ موسی به نجاتِ ابدی نائل بود
چه بسا گوش ِ رسولان و شهان، کامل نیست/ که نجات از رهِ شاه و به نبی حاصل نیست
به یقین نقص ندارد سخن ِ پاکِ خدا/ بشر اما بشر است و بنِگارَد به خطا
دستِ انسان نبوَد قادر از بهر ِ نجات/  باید از دستِ خدا خواست کمک بهر ِ حیات
اینچنین گشت همه دستِ رسولان به دعا/  که شود جسم و بیاید به جهان روح ِ خدا
چند قرنی همه اقوام ِ جهان چشم به راه/  که ببینند به گردون اثر از زادن ِ شاه
تا سرانجام درخشید ز گردون نوری/  که به پا گشت از آن نور به عالَم شوری
نقص ِ دین را ز کَرَم دستِ خدا کامل کرد/  عهدِ نو بست به ما، عهدِ کهن باطل کرد
پسر ِ خویش فرستاد خداوند به خاک/  که به خونش همۀ نوع بشر گردد پاک
اسم ِ اعظم بُد، عیسای مسیحای شبان/  پسر و روح ِ خدا کاهن ِ اعظم به جهان
زیست چون روح ِ خدا پیکر ِ عیسی به زمین/  پاک از خشم و دروغ و گنه و شهوت و کین
برۀ پاکِ خدا گمشدگان را چو شبان/  جز محبت نکند ذاتِ خدا بر انسان
گلۀ گم شدۀ گرگ شده، مِهر نداشت/  پس نفهمید شبان را به صلیبش افراشت
باز بر گمشدگان، کام ِ شبان کرد دعا/  قاتلانش همه را یکسره بخشید عیسی
گفته بود ار بروم زنده شوم از نو باز/  زنده چون روح ِ خدا گویمتان از نو راز
گفته بود ار بروم روح خدا باز آید/ گلۀ گم شده را تا به ابد می پاید
گفته بود ار نرود خون ز تنم بخشش نیست/  نتواند به چنین بار ِ گنه، انسان زیست
گفته بود این همه انجام شود بهر ِ نجات/  گفته بود او که منم راستی و راه و حیات
گفته بود آن که من و روح و پدر، یک هستیم/  نمک و نور ِ جهان و متبارک هستیم
گفته بود آن که کسی ره نبرَد نزد پدر/  جز به نام و ره و خونم که ز اویم چو پسر
گفته بود آن که به نامم چو بیارید ایمان/  می شوید ایمن از وسوسه های شیطان
گفته بود آن که روَم، روح من آید به شما/  رهِ من پویَد و ملزم کند این دنیا را
مژده از حکم ِ شریعت همه گشتیم آزاد/  چون که جان بهر ِ گناهان، عیسی فدیه بداد
مژده اقوام ِ جهان، قوم ِ خدا می گردید/ چو به عیسی گروید و به رهِ او بروید
مژده ای خلق ِ جهان خون ِ خدا بر سر ِ ما است/ گرچه هر جای جهان معبدِ شیطان بر پا است
مژده چون روح ِ خدا کار کند در دل ِ ما/  نبوَد ترس و کند پاک ز شیطان، دنیا
مژده ای گمشدگان، روح ِ شبان آمده است/  که بَرَد ما و کند قدرتِ گرگان را پست
مژده چون باز کند کس، دل ِ خود بر عیسی/  همچو عیسی شود و چیره شود بر دنیا
مژده او گرچه به فتح ِ همه جا مقتدر است/  بر در ِ قلب ِ تو ای دوست، کنون منتظر است




سُراینده:
علی فرهادی پور